يواشكي
كلي حرف و عكس جالب |
|
Tuesday, August 29, 2006
سلام
شركت توليد كننده باربي عليه استفاده كننده هاي از تصاوير همجنس بازي و لزبيني باربي شكايت كرده است: روبي ويليامز هم گفته كه فعلا خيال ازدواج ندارد: اين پسر 12 ساله هم نابغه رياضي است و در بالاترين قله ايستاده است: خانم شارلوت چرچ هم به عنوان يك زيباي طبيعي دست يافته است: و اين كوه هاي سكسي در چين: اولين كانگورو در جهان با دست مصنوعي در چين زندگي ميكند: و صيد ماهي غول پيكر در درياي شمالي انگليس: و اين مادر بزرگ 90ساله پرواز با چتر را تجربه كرد چون ميخواست: 4 ماه زودتر بابا نوئل در هارود به همراه گوره خر!!!! و خانم تش براي فيلم جديد راكي ميخواند: جنيفر لوپز از ليست شخصيت هاي مشهور شو تلويزيوني دالاس خارج شد: اولين هندوانه مكعبي در انگليس: خبرگزاري انتخاب : یک خبر شگفت انگیز و البته شادی آور، تیتر های اصلی اکثر روزنامه های اروپایی و حتی آمریکایی را به خود اختصاص داد. به گزارش سرویس بین الملل خبرگزاری «انتخاب»، فاش شدن اسارت هشت ساله يك دختر بچه اتريشي، مردم اين كشور را در شوك فرو برد، گرچه با وجود تایید پدر و مادر در مورد پیدا شدن «ناتاشا»، پلیس اتریش اعلام كرده تا پاسخ آزمایش DNA در این زمینه هیچ اظهارنظری نمی كند. با پيدا شدن اين دختر پس از هشت سال اسارت، يكي از جنجاليترين پرونده هاي تبهكاري در اتريش دوباره زنده شد. دختر 10 ساله ای که ربودنش، اتریش را تکان داد، اینک به یک «زن» 18 ساله شده است. اين دختر ۱۸ساله كه با گذشت هشت سال از اسارتش موفق به فرار شده بود، به اداره پليس در استان «نيدراسترايش» مراجعه و خود را معرفي كرد. «ناتاشا كمپوش»، 8 سال پيش يعني در سال ۱۹۹۸ ميلادي در مسير منزل به مدرسه ناپديد شد و پليس اين كشور در اين مدت موفق نشده بود ردپايي از وي و ربايندگانش پيدا كند. او در تمام این مدت در زیرزمین خانه ولفگانگ پریكلوپیل كه مظنون به ربودن این دختر است در دهكده ای خارج از وین حبس شده بود. وي به پليس گفت: من همان دختربچهاي است كه هشت سال پيش توسط «ولفگانگ پ» كه يك تكنسين برق است ربوده شده و از زيرزمين خانهاي كه سالها در آن محبوس بودم، فرار كردم. ناتشا به پلیس گفته است: آدم ربا برای جلوگیری از انتشار هر صدایی تمام اتاق را ضدصدا طراحی كرده بوده و محل اختفای این دختر در پاركینگ خانه آدم ربا بوده است. دختر ربوده شده به پلیس گفته كه آدم ربا به وی اجازه استفاده از رادیو، تلویزیون، روزنامه و كتاب می داده است. پلیس همچنین اعلام كرده كه بررسی ها در مورد سوءاستفاده از این دختر همچنان ادامه دارد. ولفگانگ آدم ربا تكنسین ارتباطات بوده و این دختر را با وانت سفیدی در راه مدرسه ربوده است. پليس اتريش پس از شناسايي اين دختر جوان فورا جستجوي خود را براي دستگيري رباينده وي آغاز كرد و ولفگانگ كه پس از اطلاع از اين موضوع متواري شده بود، شب گذشته براي فرار از چنگ عدالت خود را زير قطار شهري انداخت و خودکشی کرد. به گزارش سرویس بین الملل خبرگزاری «انتخاب»، پدر ناتاشا شب گذشته پس از ديدن دختر خود در اداره پليس گفت كه در اين سالها اميد خود را براي زنده يافتن ناتاشا از دست داده بود. مادر ناتاشا نیز می گوید: وقتی خبر آزادی دخترمان را شنیدیم، نمی دانستیم چه كنیم. با اینكه من و همسر سابقم جدا از یكدیگر زندگی می كنیم اما برای دیدن دخترمان به سرعت خود را به مركز پلیس رساندم. پليس اتريش از امروز تحقيقات خود را براي بررسي وضعيت سلامتي روحي و جسمي اين دختر كه در اين سالها به طرز تحقيرآميزي مورد سوء استفاده قرار گرفته، آغاز ميكند. تحقيقات پليس نشان ميدهد كه ولفگانگ از دوستان خانوادگي قرباني بوده كه هشت سال پيش از سوي پليس بازجويي هم شده، اما به دليل فقدان مدرك كافي آزاد شده بود! بنابراین گزارش، زمانی كه پلیس فهمید اتومبیل شخصی آقای پریكلوپیل شبیه همان اتومبیلی است كه ناتاشا توسط آن ربوده شده به خود زحمت نداد تا خانه او را بازرسی كند و تنها به پرسیدن چند سئوال بسنده كرد! این در حالی است كه خانه آدم ربا تنها ۱۶ كیلومتر با منزل ناتاشای ۱۰ساله زمانی كه دزدیده شد فاصله داشت. «ناتاشا» در این سال ها بارها مورد تجاوز جنسی قرار گرفته و به طرز تحقیر آمیزی مورد سوء استفاده جنسي قرار گرفته است. پلیس وضعیت روحی و جسمی این دختر را مناسب ارزیابی كرده و می گوید این دختر در اتاقی چهار در سه متر حبس بوده و در ورودی آن ۵۰۵۰ سانت بوده است. بنابر گزارش یک روزنامه اتریشی می نویسد: پریكلوپیل چندان توسط پلیس مورد بازجویی قرار نگرفت به این دلیل كه سابقه كیفری در پرونده اش مشاهده نمی شد. به گزارش سرویس بین الملل خبرگزاری «انتخاب»، اما، واکنش دور از انتظار پلیس به اشتباهات پی در پی اش، عصبانیت مردم اتریش را در پی داشته است؛ پلیس گفته است: به هر حال در چنین روزهایی كه چنین تفكراتی در بین پلیس رایج است انتقاد كردن و مقصر دانستن پلیس كمی بی انصافی است! و خبري در باره ماهواره ها در ايران: خبرگزاري انتخاب : دقيقا 8 روز پس از اعلام رسمي فرمانده نيروي انتظامي در مورد منع ورود ماموران نيروي انتظامي به حريم خصوصي، روز گذشته رئيس پليس امنيت تهران خبر ورود مامورانش را طي روزهاي آينده به تراس منازل براي جمعآوري ديشهاي ماهواره داد. به گزارش خبرگزاری «انتخاب» به نقل از روزنا، سردار عليپور رئيسپليس امنيت فرمانده انتظامي تهران بزرگ با اعلام جمعآوري 48 هزار و 806 دستگاه تجهيزات ماهوارهاي از محلههاي <شهرك غرب>، <ونك>، <ولنجك>، <الهيه>، <تجريش>، <اكباتان> و دو منطقه در جنوب شهر براي اينكه ميزان جديت خود را در اين راه نشان دهد، گفت: با توجه به اينكه برخي تجهيزات ماهواره خود را به تراس منازل منتقل كردهاند در مرحله بعدي، جمعآوري ماهواره از تراس ساختمانها در دستور كار قرار ميگيرد خبرگزاري انتخاب : ماريا ايستر دوكاپوويلا كه پيرترين انسان زنده روي زمين بود در سن 116 سالگي درگذشت. كاترينا كاپوويلا يكي از نوادگان ماريا ايستر كه در شهر منهتن نيويورك به كار معاملات املاك مشغول است به پليس گفت مادربزرگش در ساعت سه بامداد در بيمارستاني در شهر ساحلي گوآيا كيل درگذشته است. كاپوويلا در چهاردهم سپتامبر سال 1889 يعني درست در همان سالي كه چارلي چاپلين و آدولف هيتلر به دنيا آمدهاند در خانهاي متوسط در امريكا به دنيا آمد. او در سال 1917 ازدواج كرد و در سال 1949 يعني چهار سال پس از پايان جنگ جهاني دوم بيوه شد. به گفته رابرت يانگ، يكي از مديران ارشد كتاب ركوردهاي جهاني گينس با مرگ اين پيرزن 116 ساله امريكايي حالا زن ديگري به نام اليزابت بولدن از اهالي ممفيس ركورددار پيرترين انسان زنده دنيا ميشود. براساس آمارهاي كتاب ركوردهاي جهاني گينس اليزابت بولدن نيز هم اينك 116 سال دارد و تنها يازده ماه از كاپوويلا جوانتر بوده است. مدارك مربوط به ماريا كاپوويلا در نهم دسامبر سال 2005 به تاييد كتاب ركوردهاي گينس رسيد و از همان تاريخ او به عنوان پيرترين انسان زنده دنيا شناخته شد. فرزندان و نوادگان كاپوويلا ميگويند كه او هميشه سه وعده غذا در روز ميخورد و در تمام عمر هرگز سيگار نكشيد. او همچنين از مشروبات الكلي نيز پرهيز ميكرده است. كاپوويلا 20 سال آخر عمر خود را با دختر بزرگش هيلدا و دامادش زندگي ميكرد خبرگزاري انتخاب : براي بسياري از مخاطبان ، پشت صحنه هميشه جذاب تر از خود صحنه است. گاه پرداختن به پشت صحنه ها کاري سبک محسوب مي شود، اما گاهي هم - که البته تعداد آن زياد نيست - ورود به چنين فضاهايي حس کنجکاوي مرتبط با حرفه اي به نام خبرنگاري را بشدت تحريک مي کند. مانند آنچه در پشت صحنه سريال «نرگس» رخ داد و حتما همه شما کمابيش آن را شنيده ايد يا جايي چند خطي درباره آن خوانده ايد. حالا براي کامل شدن جزييات اين ماجرا و اين که مرحوم پوپک گلدره چگونه در اين سريال حضور يافت و ماجرا چگونه شد، به سراغ مهدي گلستانه ، دستيار اول کارگردان اين سريال رفتيم. گلستانه از نزديک درگير ماجرايي بوده که دست کم براي من به عنوان يک خبرنگار کنجکاوي زيادي به همراه داشته است. اين مصاحبه را با حذف پرسش هاي آن مي خوانيد ؛ پرسش هايي که در ويرايش نهايي حذف شد تا با متني روان تر مواجه شويد.سخت ترين مرحله سريال «نرگس» کار اين بود که چه کسي بايد نقش نرگس را بازي کند. از نظر سيروس مقدم ، کارگردان سريال ، بازيگر مورد نظر پوپک گلدره بود، اما هيچ چيز بي دردسر نبود. از وقتي من با او تماس گرفتم و او را دعوت به حضور در لوکيشن کردم ، دست کم 30 تماس تلفني با ما گرفته شد که همه آنها تاکيد مي کردند پوپک گلدره اين کاره نيست و اين بازيگر حوصله و انرژي کارهاي طولاني را ندارد و اگر در کار شما حضور پيدا کند، کار شما را خراب مي کند و..... بر حسب وظيفه ، اين مسائل را به کارگردان منتقل کردم. افرادي که تماس مي گرفتند خيلي تاکيد داشتند که او نمي تواند مدت 8 ماه سر کاري حضور داشته باشد ؛ البته خدا رحمتش کند. در مدتي که با ما همکاري داشت ، عکس اين مساله را به شخص من ثابت کرد. او بازيگر بسيار منظم و مرتبي بود. در همان مراحل پيش توليد جلسات تمرين و روخواني متن را با حضور بازيگران ديگر داشتيم و او مصر بود که از اول تا پايان جلسات حضور داشته باشد. مرحوم گلدره بازيگر تکنيکي نبود و بسيار حسي کار مي کرد و خيلي نگران بود که نتواند جنس بازيش را به بازي ديگران نزديک کند. حدود يک ماه تمرين داشتيم. افشين سنگ چاپ ، بازيگردان در جلسات تمرين و همزمان گروه صحنه هم فضاها را براي کار آماده مي کرد و ساخت و ساز دکور را انجام مي داد. مرحوم گلدره خيلي مصر بود که پيش از آغاز تصويربرداري رابطه عاطفي و خواهرانه اي ميان او و عاطفه نوري ايجاد کند که البته عاطفه نوري نسبت به اين مساله چندان انعطاف نداشت. يک نقش ناب هميشه تاکيد داشت که نرگس از معدود نقشهايي است که او را از نظر رواني ارضائ کرده و مي گفت اين بهترين انتخابي است که تا اين لحظه انجام داده است. در آغاز کار با انرژي زيادي جلو آمد و بزودي خود را با شرايط کار تطبيق داد. براي تک تک پلان مايه مي گذاشت. گاه پيش مي آمد که در يک سکانس او بايد گريه مي کرد و فرياد مي زد. احساساتي مي شد و... شيوه کار اين گونه بود که پس از چند بار تمرين براي ضبط صحنه نهايي آماده مي شديم. معمول کار در چنين سکانس هايي اين است که بازيگر در تمرين ها انرژي چنداني نمي گذارد و گريه و داد و فرياد را که انرژي زيادي مي برد براي برداشت نهايي مي گذارد. حالا به اينها اضافه کنيد شيوه سکانس پلان کارگردان را که يک صحنه حسي را از ابتدا تا انتها در قالب يک پلان مي گيرد و معتقد است در وسط اين صحنه ها نبايد کات داد، چون اگر کات بدهيم تداوم حسي از ميان مي رود. در چنين وضعيتي گلدره عين 4 تمرين را گريه مي کرد و جيغ مي زد.کارمان را از خانه محتشم آغاز کرديم. نرگس ، نسرين و مادر بازيگران اول بودند. برنامه کاري اين گونه بود که 15 روز خانه محتشم کار مي کرديم و 15 روز خانه شوکت. در اين مسير خانم پوراندخت مهيمن هم يک بار سکته کرد و به همين دليل مجبور شديم در برنامه کاريمان تغييري ايجاد کنيم. جالب است بدانيد در فاصله اي که در خانه شوکت کار مي کرديم پوپک گلدره با ما در ارتباط بود و گاهي سر صحنه هم مي آمد. مي گفت مي خواهد اين ارتباط را با گروه حفظ کند، چون مي ترسد اگر اين رابطه تداوم پيدا نکند او هم يادش برود که نرگس کيست و حس او نسبت به اين نقش تغيير کند.شرايط خاص نقش و فيلمنامه باعث شده بود فشار کاري زيادي روي برخي بازيگران باشد. حسن پور شيرازي هم يکي از اين بازيگران بود که ارتباط حسي زيادي با نقش برقرار کرده بود. روزي آمد و تقاضاي چند روز مرخصي کرد. مي گفت مي خواهد کمي از شوکت دور باشد.در همين زمان بود که پوپک گلدره هم آمد و تقاضاي 2روز مرخصي کرد. مي گفت مي خواهد به شمال برود. با الهام غفوري ، برنامه ريز کار صحبت کردم. قرار شد هفته بعد به او مرخصي بدهيم. پنجشنبه آينده ، روز تعطيل گروه بود. قرار شد روز چهارشنبه هم به گلدره مرخصي بدهيم تا در اين 2 روز به شمال برود و بيايد، البته در تاريخ مذکور او نرفت و بعد هم به ما خبر داد که تهران است و مي تواند سر کار بيايد. کار ما طبق برنامه ادامه داشت تا اين که هفته بعد از آن مرخصي خواست که همان 2روز را به شمال برود. طبق جدول برنامه ريزي روز جمعه صبح بايد سر کار حاضر مي شد. وقتي به او گفتم که مرخصي او مشکلي ندارد از خوشحالي آنچنان جيغي زد که ته دل خود من لرزيد. به او گفتم فقط تو را به خدا مواظب باش. او بعد از الهام غفوري تشکر کرد و او را بغل کرد و بوسيد و از اين مساله که به قولمان نسبت به او عمل کرده بوديم ، تشکر کرد. وقتي آن روز پوپک گلدره از در بيرون رفت ، خانم غفوري گفت: اين جيغي که او کشيد کمي مرا نگران کرد. همان شب زنگ زدم و گفتم براي ساعت 2 بعداز ظهر روز جمعه آماده باشد که بيايد سر صحنه. پوپک به مسافرت رفت و ما هم کارمان را ادامه داديم. روز جمعه که او قرار بود ساعت دو بعد از ظهر آفيش باشد براي او برنامه اي نداشتيم. خواستم به او اطلاع دهم که جمعه تعطيل هستيم و او مي تواند بيشتر از تعطيلاتش استفاده کند، اما هر چه با تلفن همراهش تماس گرفتم خاموش بود. به تلفن ديگري هم دسترسي نداشتيم. به دفتر سپردم که اگر او زنگ زد به او بگويند که جمعه تعطيل است و بازي ندارد. وقتي پنجشنبه شب آمدم دفتر تا وسايلم را بگذارم و بروم خانه ، از آبدارچي دفتر پرسيدم خانم گلدره زنگ نزد؟ گفت: زنگ زد و خيلي هم عصباني بود و گفت فردا من کي آفيش هستم که گفتم فردا شما آفيش نيستي. البته ظاهرا در ميانه صحبت به دليل قطع و وصل شدن مکرر، صدا قطع شده بود و او مطمئن نبود که مرحوم گلدره صدايش را درست شنيده باشد.به همين علت فردا صبح به راننده سرويس سپردم که برود دم خانه اش و اگر بود او را سر صحنه بياورد و نگويد آفيش نيستي. راننده هم رفت و ديد نيست و گفتم خدا را شکر که حتما شنيده است آفيش نيست. دلشوره ها آغاز شد ماجرا از اين به بعد شکل ديگري پيدا کرد. براي آفيش شنبه با او تماس گرفتم اما تلفن همراهش خاموش بود. تماسهاي ما شروع شد. تماس ، تماس ، تماس و تلفن همراه او هم خاموش خاموش و خاموش بود.کم کم دلشوره به سراغ ما آمد. البته علت اين دلشوره اين نبود که اتفاقي افتاده ، بلکه همه ما از اين مي ترسيديم که نکند حرفهايي که آدمهاي ديگر درباره او مي زدند، درست از آب درآمده باشد. نکند گلدره در اين ماجرا کم آورده باشد و ديگر نخواهد بيايد. مساله همه در مورد او اين بود که کاراکتر او حذف شدني نبود و با فرض درست بودن حرفهاي ديگران درباره او، واقعا نمي شد شخصيت او را از سريال حذف کرد و مثلا با بيان اين که او حالا جراحي پلاستيک کرده است بازيگر ديگري را جايگزين او کرد. اولين مساله اي که به ذهن من رسيد احتمال وجود مشکل مالي بود؛ مساله اي که شايد در نيامدن مرحوم گلدره نقش داشت. گلدره نسبت به مسائل مالي حساس بود و اگر پرداخت هايي که به او صورت مي گرفت دچار بي نظمي مي شد ممکن بود دلگير شود. به همين دليل با ايرج محمدي ، يکي از تهيه کنندگان کار تماس گرفتم ، اما ايرج محمدي گفت که طبق قراردادي که با او داشتم هر 15 روز يکبار با او تسويه حساب مالي مي کردم و آخرين پرداخت هم به او طبق قرار قبلي صورت گرفته است و البته اين خبر براي ما خيلي شنيدني بود، چون بيشتر عوامل حدود 2ماه از طرح طلبکار بودند و حقوق نگرفته بودند.حالا شرايط ما را فرض کنيد که با عدم حضور بازيگر اصلي مان براي آفيش روزهاي بعد چه مشکلي داريم. شنبه را با هر بدبختي که وجود داشت پشت سر گذاشتيم. يکي از راننده ها را هم فرستاديم دم خانه آنها که وقتي برگشت گفت نگهبان ساختمان گفته از خانم گلدره خبري نيست. در اين شرايط بود که تصميم گرفتم به خانه پدري او بروم ؛ البته نشاني خانه آنها را بلد نبودم. مي دانستم که حول و حوش ميدان هروي است. يک بار که او مي خواست به خانه پدرش برود با سرويسي آمد که مرا مي برد و من هم فقط همين را مي دانستم. با هر بدبختي که بود رفتيم و خانه آنها را پيدا کرديم. پشت اف.اف به پدرش گفتم که حدود 3 روز است از خانم گلدره خبر نداريم شما از او خبر داريد؟ او شماره من را گرفت و گفت اگر خبري شد به شما اطلاع مي دهم.روز بعد پدر مرحوم گلدره تماس گرفت و گفت او هم خبري ندارد. بعد از ما پرسيد که آيا در گروه با کسي مشکلي نداشته يا با کسي دعوا نکرده است و درباره اين مسائل به او اطمينان دادم. او هم گفت که پوپک هميشه از اين کار تعريف مي کرد و همين مساله براي من هم عجيب است. ديگر به سراغ يافتن راههاي ديگر رفتيم. افشين سنگ چاپ خواهرزني داشت که رئيس اورژانس گيلان و مازندان بود. او هم پيگير ماجرا شد و مهران مهام ، تهيه کننده ديگر کار هم تلاشهاي خودش را آغاز کرد. اين ماجراها ادامه داشت تا اين که يک روز صبح از کردستان از يک شماره با من تماسي گرفته شد و 3دقيقه بعد هم همان شماره به افشين زنگ زد. کسي که پشت خط بود گفت از ما نشنيده بگيريد چون براي ما بد مي شود، اما بدانيد که پوپک گلدره تصادف کرده و در بيمارستاني در آمل بستري است. شوکه شديم. همان زمان مهران مهام و پدر پوپک گلدره را از ماجرا باخبر کرديم ؛ البته نمي دانستيم او در کدام بيمارستان است؟ تماس تلفني مهران مهام نتيجه داد و فهميديم او در بيمارستان 17 شهريور بستري ، اما به کما رفته است. همان روز پدر مرحوم گلدره به همراه پسر خاله او از يک طرف و مهران مهام از طرف ديگر راهي شمال شدند. اما ماجراي تصادف چگونه بود؟ جاده محمودآباد تا نور يک جاده کفي است که در آن هميشه خيلي تصادف مي شود. دو ماشين مسافرکش خطي تهران آمل در اين مسير با هم تصادف مي کنند. همه سرنشينان اين دو ماشين مسافر بودند و يکي از آنها هم پوپک گلدره بود. اين دو ماشين با هم شاخ به شاخ مي شوند و بر اثر اين حادثه از 10 نفر سرنشين هر دو ماشين 9 نفر فوت مي کنند و تنها کسي هم که زنده مي ماند و به کما مي رود پوپک گلدره بوده است. او رديف عقب و عکس جهت راننده نشسته بوده و به همين دليل آسيب ديدگي اش کمتر بوده است.پس از گذشت 2 روز از تصادف ، تازه وسايل او که در تصادف پخش و پلا شده بود، پيدا مي شود. خوشبختانه چهره او قابل شناسايي بوده و به دليل ايفاي نقش در سريال دنياي شيرين دريا که محبوبيت زيادي در شمال داشت ، مورد توجه قرار مي گيرد. حالا همه آن زمان به دنبال يافتن بستگان او بودند. شماره تلفني در کيف او پيدا مي کنند که متعلق به دوستي بوده که در کردستان در حال ساخت يک فيلم بوده است. او قرار بود با مرحوم گلدره همکاري کند. وقتي به او زنگ مي زنند و مي گويند شماره اش را در کيف خانم گلدره پيدا کرده اند. نسبت به شناخت مرحوم گلدره ابراز بي اطلاعي مي کند و مي گويد او را نمي شناسد و بعد با ما تماس مي گيرد. پس از ورود به آمل پدر پوپک اصرار مي کند که او را به تهران منتقل کنند. آمبولانس مجهزي از تهران راه مي افتد و بعد او را تا بيمارستان مهر مي برند.وقتي ما به بيمارستان رسيديم او در بخش مراقبت هاي ويژه بود. شنيدن وضعيت او از زبان دکترها دردناک بود. جفت دست و پا و لگنش شکسته بود. ضربه مغزي هم شده بود. فک او شکسته بود. دندان هايش خرد شده بود و دکتر او هم تاکيد داشت که اگر او سالم بماند و به وضعيت عادي برگردد، از زماني که به هوش مي آيد دست کم 2 سال طول مي کشد تا بتواند به زندگي عادي بازگردد.با اين حرف ، آب پاکي روي دست سيروس مقدم ريخته شد. او تاکيد داشت کار تعطيل شود تا تکليف پوپک معلوم شود. اعتقاد داشت اين نقش را فقط پوپک مي تواند ايفائ کند. در همين زمان مادر پوپک هم از امريکا آمد. خواهرش هم که ساکن همين کشور بود مرتب در تماس بود و از حال او با خبر مي شد. مادر هم که هميشه بالاي سر او بود و برايش داستان مي خواند. مي گفت دلم مي خواهد وقتي چشم باز مي کند مرا بالاي سر خودش ببيند ؛ هرچند او اعتقاد داشت که پوپک فوت مي کند و اگر زنده مانده براي اين است که در اين زمان تطهير شود. پدرش اعتقاد ديگري داشت و مي گفت او زنده مي ماند. کم کم کار به جايي رسيد که ديگر مطمئن شديم پوپک را نداريم. به همين دليل با کسب اجازه از پدر و مادر او به اين نتيجه رسيديم که بازيگر ديگري را جايگزين او کنيم. در اين مرحله با بازيگران زيادي تماس گرفتيم که متاسفانه خيلي از آنها در کمال بي معرفتي گفتند فقط در شرايطي حاضر به همکاري هستند که از ابتدا کار تصويربرداري شود و آنها هم از ابتدا نقش نرگس را بازي کنند. وقتي مساله را به سيروس مقدم انتقال داديم به هيچ وجه زير بار نرفت و گفت احتمال دارد اين سريال آخرين کار پوپک باشد. ممکن است او چند ماه ديگر حالش خوب شود و من دوست دارم در طول 2 سالي که دوران نقاهت را طي مي کند شاهد پخش اين کار باشد. در همين زمان يکي از نامزدها اعلام کرد که حاضر است نقش پوپک را ادامه دهد. ستاره اسکندري در آن زمان با کار بوي گلهاي وحشي قرارداد بسته بود و پيش پرداخت هم گرفته بود، اما به دليل دوستي با گلدره دوست داشت کار او را ادامه دهد. در نهايت او پذيرفت که پس از مذاکره ميان شبکه 3 و شبکه 2به کار ما ملحق شود. در اين زمان تا قسمت 37 کامل کار کرده بوديم و تا قسمت 44 هم رج زده بوديم. ابتدا مي خواستيم از قسمت 37 به بعد کار را تکرار کنيم ، اما ستاره اسکندري اصرار داشت تا قسمت 44 هم که پوپک حضور داشته کار ادامه يابد، حتي در برخي صحنه ها که رج زده بوديم که مثلا يک جايي پوپک از در بيرون مي رفت ستاره اسکندري راضي به حذف اين صحنه ها نشد. جاودانه شد يکي از کارگردان هايي که با پوپک گلدره کار کرده مي گويد او کشف من بوده ، اما سابقه نداشته اين جوري بازي کند. اگر مي دانستم جنس بازي او اين است حتما کاري که با او کردم جنسش فرق مي کرد و من نمي دانستم که او توانايي اش در اين حد و اندازه بوده است. به نظر من اين بازي جاودانه ترين بازي مرحوم گلدره است. در دوراني که او در کما بود 2 سريال روح مهربان و مرواريد سرخ از او پخش شد، اما هيچکدام از اين سريال ها مثل نرگس با استقبال مواجه نشد. در حال حاضر ماندگاري او با ايفاي اين نقش تضمين شده است. مرحوم گلدره دفتري داشت که در آن اتفاق هاي تلخ و شيرين زندگي خود را مي نوشت. 3 ماه و نيم پيش از آن تصادف هرچه درباره سريال نرگس نوشته خوب بوده و از آن به عنوان دوست داشتني ترين کار زندگي خود نام برده است. بارها از اين مساله ياد کرده که من نرگس هستم و اين ذهنيت بايد در کار ديده شود. او نوشته تا به حال سابقه نداشته اينقدر به نقش وابسته شود و چند بار تاکيد کرده که اين کار بايد به واسطه حضور من کار پر بيننده اي شود. حالا اين اتفاق افتاده و خوشحالم که او به خواسته قلبي اش رسيده است خدانگهدار |
|
||||||||||||
|
|
|||||||||||||