يواشكي
كلي حرف و عكس جالب


Thursday, November 02, 2006

سلام

يك مطلب از بي بي سي فارسي:

سرای "احسان کهريزک" تنها مرکز نگهداری خيابان خواب های زن در تهران است. اين مرکز که زير مجموعه موسسه حمايت از آسيب ديدگان اجتماعی تنها مرکز مستقل است که به اسکان آسيب ديدگان اجتماعی می پردازد. سازمان غيردولتی ای که مسئوليت اداره سرای احسان کهريزک را پذيرفته ناگزير است به کمک های محدود مردمی بسنده کند.
در اين مرکز که خيابان خواب های مرد هم نگهداری می شوند، خانه ای مجزا وجود دارد با يک در کوچک سفيد که ۱۲۹ زن در آن هستند. آنها به طور مشترک از اتاق خواب ها، دستشويی و حمام، حياط و ناهارخوری استفاده می کنند. زن هايی ۱۸ تا ۷۰ ساله.

اينها زنانی هستند که از پارکها، امامزاده ها، ترمينال ها و محلات فقيرنشين تهران به اين خانه آورده شده اند. آنها روزها را در اين مرکز به آفتاب گرفتن های طولانی خوردن ناهاری طولانی و کارهای ديگر می گذرانند و شبها با قرص به خواب می روند.

ذهن هايی بهم ريخته

اين ۱۲۹ زن تقريبا هيچ کاری انجام نمی دهند. گفته می شود که موسسه بارها برايشان کارگاههای مختلف گذاشته اما آنها وارد شده، چای و شيرينی شان را خورده و بيرون رفتند. آنها بيشتر از برنامه های تفريحی مثل گردش استقبال می کنند. دوست دارند شبها بهشان ضبط دهند تا بزنند و برقصند. مدام دارند فکر می کنند. بعضی هايشان به خانواده و سرپرست تحويل داده شده اما بعد از مدتی دوباره از خيابان به مرکز آورده شده اند.

روزهايی هست که در حياط روی چمن ها دراز کشيده اند يا لميده اند روی سکوها و پله، سه تايی، پنج تايی، يا راه می روند. يکی از مددکارها بينشان لباس زير پخش می کند.



از دی ماه سال ۱۳۸۴ تا امروز بيش از ۱۵ ساعت حرف های زنهای اين خانه را ضبط کرده ام. ذهنشان بهم ريخته است: يا يکريز از گذشته حرف می زنند (طوری روايت می کنند که انگار دارد همين الان اتفاق می افتد)، يا ااصلا گذشته ای به خاطر ندارند، يا اصلا حرف نمی زنند.

نمونه اش زنی ۲۸ ساله است که تمام شبانه روز را در کنج ديوار دو زانو می نشيند، دستها روی زمين و چشم های بسته اش را به بالا می دوزد، نه حرفی، نه کلامی... تنها کاری که می کند پاشيدن مدفوعش به اطراف خودش است. يکی ديگر زن لاتی است که دائم راه می رود و ناسزا بار ديگران می کند. ازش می پرسم اسمت چيه؟ می گويد: تربچه. می گويم: فاميلت چيه؟ می گويد: کلم. می گويم: خانه ات کجاست؟ جوابم را با يک حرف رکيک می دهد.

چطور به اينجا رسيدند؟

داستان های متفاوتی از يک ماجرا نقل می کنند که هيچ ربط و منطقی در آن وجود ندارد. با هم خوبند. دوستند. گفتگو می کنند. ساعت ها در مورد دو جمله حرف می زنند. گويی دارند چشم اندازهای مختلف موضوع مورد بحثشان را بررسی می کنند.. گفت و گوهايشان با هم دور و بر اتفاقات همين روزهاست در خانه. برای يکديگر جذابيت جنسی دارند. زنهای زمخت تر با صدای دورگه، زنهای نازک اندام و جوان و زودرنج تر ... ميزان خودزنی شادترها بيشتر است.
ماندن طولانی مدت در خيابان به خصوص سپری کردن شب ها برای غالب اين زنها که به علت اعتياد و ناتوانی های جسمی نمی توانند رفيق پسر يا مشتری داشته و در خانه دوستان يا مشتری هايشان بخوابند، بهم ريختگی های روحی و روانی، بزهکاری والدين، درآمد اقتصادی پايين وعدم ثبات اقتصادی، ازدواج های ناموفق و عدم حمايت عاطفی از جانب مرد، ناتوانی در درک شرايط و عدم مسئوليت پذيری، اعتياد، طلاق و بسياری عوامل ديگر در جمع شدن اين زنها زير اين سقف نقش داشته است.

اين زن ها بی حوصله، دلزده و بيرمق هستند. برخی از آنها توسط گشت های بهزيستی و شهرداری شناسايی و به سرای احسان آورده شده، مدت زمان تعيين شده که از دو هفته تا دو ماه است را در قرنطينه می گذرانند و در اين مدت تحت معاينات پزشکی و روان پزشکی قرار گرفته و هويت و خانواده آنها شناسايی و در صورت داشتن خانواده ترخيص شده و اگر سرپرستی در کار نباشد، سرا ی احسان به آنها اسکان می دهد و تحت مراقبت قرار می گيرند. اين زنها به تنهايی قادر به ادامه زندگی شان نيستند.

فاطمه: "شوهرم زن گرفت"

"ميدون غار، خانوم خدمتتون می گم، باغ فردوس، می شه دم کلانتری ۱۶، کوچه سوهون پز خونه. از اونجا آوردنم. دم در خونمون نشسته بودم منو آوردن اينجا. سوهون پز خونه، کوچه آزاد ... اسمم فاطمه است، ۴۵ سالمه. بچه هام پيش پدرشون هستن پيش باباشون."

"طلاق گرفتم. بيخودی خانوم. (شوهرم) زن گرفت. نمی دونم چرا خانم، چرا رفت زن گرفت. خانم ترا بخدا منو آزاد می کنی امروز؟ دو کلام حرف از خودتون بزنيد، بهشون بگيد من اصلا اين خانم رو با خودم می برم. خودتون منو با خودتون ببريد، منو آزاد کنيد، بگين منو از اينجا می بريد. می رم پيش مادرم خانم، پيش برادرم، آدرس دادم اما خونه ام رو پيدا نکردند. مدد کار گفته يه هفته ديگر منو می برند..."
داستان فرخنده، سکينه و يک زن سبزواری

نامش فرخنده است. هر دو دستش به علت خود زنی های مکرر نيمه فلج است. تنها چند دندان در دهان دارد. سياه و لاغر و کبود است. دو روز است به سرای احسان آورده شده و در قرنطينه به سر می برد.

يک زن سبزواری می پرد وسط و می پرسد: دختر خانوم، دختر خانوم ، دختر خانوم، امروز چندمه؟ بيست و هفتم؟ کدوم بيست و هفتم؟

زن سبزواری را چند ماه پيش آورده اند بعد از مدتی شکمش بالا آمده. حامله است. نه اسمش را می دانند نه حرفی می زند. مانند بقيه زنها شناسنامه ندارد.

فاطمه می گويد: مشهد که بودم پسرم زنگ زد خوب گفتش که... چی کار کردين برای من؟

زن ديگری به نام سکينه می گويد: کارم رو پيگيری کرديد؟ منو دادگاهی کنيد! به آقای شاهرودی بگيد!

سکينه زنی درشت است با ريش. ۵۰ ساله است. از ترمينال جنوب به سرا ی احسان آورده شده. مدت دوماه در ترمينال جنوب سيگار و مواد مخدر می فروخته. به اصطلاح "ساقی" ترمينال بوده. می خواهد برگردد سر کار قبلی اش. صيغه ۶ يا ۷ نفر از رانندگان يک آژانس مسافربری بوده.

"رانندگی را با کاديلاک شروع کردم"

فرخنده می گويد:

"مادرم خونه اش خيابان ميرداماده. آپارتمان من خيابان يخچاله. تلفن مامانم و بنويس: (شماره تلفن می دهد.) بهش تلفن کن. ۵۲ سالمه. دانشگاه ملی رفتم موقعی که کنکور نداشت. بهداشت دهان و دندان. نرس دندانپزشکی ام، زبانم عاليه به خدا. من بی خانمان و ولگرد نيستم. خداشاهده موهامو زدن اين ريختی شدم. اين لباس ها اينطوريم کرده. ازم عکس نگيريد خيلی بی ريخت شدم. فقط دو سه ساعت تو خيابون بودم. زنگ يکی از همسايه های اونور کوچه رو زدم که يه تلفن بزنم، کارت نداشتم. در رو باز نکرد، انگار گداها اذيتش کرده بودن. آخه کوچه ما گدا زياد رد می شه. دو تا دخترويک پسر دارم. پيش شوهرم هستن."

"شوهرم بهم خيلی خيانت کرد. اول عروسی منو ترياکی کرد. برادرش به اون تعارف کرد. اون بايد می گفت به زنم ترياک تعارف نکن. منم ترياکی شدم. شوهرم ترياکی شد. دعواهام سر ترياک کشيدنش بود. منقل و وافورش رو پرت می کردم تو استخر خونه. بساط کباب برگ رو راه می انداخت برای آشتی. دندانپزشک بود. بخدا ما رو شوهرامون از بين بردن."

"شوهر دومم هم خوب نبود، از من کوچکتر بود، تعادل اخلاق نداشت، فقط پولدار بود، بچه حاجی! من خودم از اول کاديلاک زيرپام بود به خدا رانندگی رو با کاديلاک شروع کردم. پدرم سرلشکر بود شاه تير بارونش کرد. آخه منو چرا بايد قاطی ديونه ها بندازن، جنون ادواری ها."

"چرا اينطوری شد؟ دارم از بين می رم. من اينجوری نبودم، بهتر از اين بودم . من غصه می خورم، غصه اينارو می خورم، غصه زندگيم رو می خورم، غصه اينکه مامانم ازم خبر نداره. در هفته دو بار بهم سر می زد. به خاطر فلج بودن دستام خودکشی کردم. می خوام برم آپارتمانم."

آمنه: بگوييد آزادم کنند

"خانم ميشه درد و دل کنم. خواهرم مريض احواله، ناراحتی داره، چهار تا بچه داره، من اومدم چادر مشکی بخرم اين دندونم ( دندانهايش مصنوعی است) رو نشون بدم منو آوردن اينجا، دو ماه هم گذشت، هر چی ميگن اطاعت می کنم ببينم بالاخره چه کار می کنند. چرا ولم نمی کنن؟ بگو چرا ولم نمی کنن؟ دو تا چهار تا بچه دارم."

فاطمه: با مهدی صحبت کردی؟ با دامادم چطور؟ بنويس (شماره تلفن همراهی را می دهد). مهدی، مجيد. بهش بگو...

يک زن افغان می گويد: زن و بچه خونمون هستن منوآوردن اينجا چرا؟

زن ديگری به نام طلعت می گويد: اين شماره را بگير (شماره ای را می دهد). بگو وحيد بيا مامانتو، طلعت رو ببر! از شاه عبدالعظيم آوردنم قربونت برم. دو ماه و دو روزه.

يک زن ديگر به نام زهره شروع به صحبت می کند: (شماره تلفنی را می دهد) ساعت هفت تلفن بزن برادرم پاشا، بگو بياد منو ببره. تو پارک بودم، در کرج. رفتم آزادی مامورا گفتن اينجا چی کار می کنی گفتم دارم استراحت می کنم منوآوردن اينجا.

زهره: خانم چرا کچل کردن؟ برادرم نماينده فنی جورج بوش در ايرانه! حسابداری صنعتی خوندم. کار می کردم. طلاق گرفتم. شوهرم اقامت گرفت و رفت دو تا پسرام رو هم برد. گفتم دنيا بزرگه. با برادرم زندگی می کردم. اون گاراژ داره خرج منو می ده.

اکرم: شما مجله فيلم نداری با خودت؟ سه ساله اينجام.

آمنه: منم با خواهرم زندگی می کنم رفته بودم چادر بخرم آوردنم اينجا بگين آمنه رو آزاد کنن!

زهره: اومدن اينجا فيلم برداری من يه قر دادم. گفتن چی کار می کنی! به دکتر گفتم اين مامور منه يا بهيار؟ خوب قرم آمد. ميخوام برم سر خونه و زندگيم. من تو خونه بهترين ميوه ها رو می خوردم. سيب و خيارها اونقدر می موند که خراب می شد.

آمنه: به اينا چه مربوطه که من شب تو خيابونم! هشت شب بود!

اکرم: جشنواره فيلم فجر رفتی؟ امسال نرفتی! من مرخصی می رم خونه و برمی گردم. اينجا مثل پانسيونمه .۳۷ سالمه... آره...

زهرا: بهم بگو دقيقا چه طوری مرخص می شم، با قرص يا دارو؟ مادرم منو آورده . از راه آهن. رفته بودم دنبال کار. شبها کارها تعطيله. راه می رفتم. تو پارک می خوابيدم. ۲۴ سالمه. مادرم تلفن نداره. من اصلا شانس ندارم. ازدواج؟ تا سوم دبيرستان درس خوندم که عاشق شدم. ما اصلا شانس نداريم. هيچ کدممون. خواهرام، من . محمد گفت ازدواج کنيم گفتم بکنيم. سر عقد نيومد. ماهيچکدممون شانس نداريم . راه می رم.

زهرا پس از برهم خوردن عروسی اش از خونه بيرون زده و چند شبانه روز در خيابان می گذراند او را ديروقت شب در حالی که بی هدف و گيج راه می رفته به سرای احسان می آورند. پدر و مادرش به دنبالش می آيند اما زهرا با آنها به خانه بر نمی گردد.

رقيه ۴۵ سالش است نمی داند چه شده که سر از اينجا درآورده. مشکل حنجره دارد و به سختی حرف می زند. سال هاست در اين مرکز زندگی می کند مدت زمانی را که در حياط راه می روم او کنار من است و زير گوشم زمزمه می کند: برام يه شوهری پيدا کن...

می گويد: ۲۳ سالگی نامزد داشتم کاری که نبايد بکنه کرد. حامله شدم و فرار کرد و رفت. کورتاژ کردم. اگر بود، الان بچم ۲۵ سالش بود. عاشق مرتيکه بودم گفت اگه منو دوس داری بذار سکس کنيم. چهار بار شوهر کردم. اولی معتاد بود، خودکشی کرد. گفتم اگر ترياک رو نذاری کنار ترکت می کنم. ترسيد خودکشی کرد. دومی سکته کرد. سومی اذيت می کرد، طلاق گرفتم. چهارمی هم مرد. پدرم تاجر فرش بود. مستمری اونو نمی گيرم فايده نداره تموم می شه. می مونم تو خيابون.

گلنار، می گويد که کسی را بيرون دارد. بهرام راننده آخر خطه. از آزادی مسافر می زند. کارش نيمه های شب شروع می شود. از من می خواهد با خودم بيرون ببرمش. چشمک می زند و می خندد. می گويد: تو چرا بيرونی؟

"اينجا حوصله ام سر می رود"

مهبونه: خواب ديدم يه جايی هستيم هتل مانند، داريم هندوانه می خوريم. برادرم هست، شوهرم هست. داريم صحبت می کنيم. درباره سيگار کشيدن. من داشتم سيگار می کشيدم، برادرم برام فندک زد. شما هم سيگار می کشيد؟ اينجا نبود، خونمون هم نبود، يه جای ديگه بود. داشتم نگاه می کردم، می گفتم چه جای تميز و قشنگيه. مبل داشت، تخت، يه جای تميز... آينه و ميز آرايش. ما سه تا فقط بوديم، بقيه بالا بودن.

يازده و نيم ماهه اينجام . يه مددکار منو آورد. قرار شد چهار روز اينجا بمونم قبلش بيمارستان بهزيستی کرج بودم. من با خواهرم بودم. ماشين گرفتيم، به راننده گفتم برو خيابون ژاندارمری، منو برد کلانتری پياده کرد. من با شوهرم بودم. با شوهرم کاری نداشتن. دکتر گفت سالمم. بردنم بيمارستان گفتن ناراحتی اعصاب دارم. می خوام برگردم کرج.

زهره ديشب برای چندمين بار رگ دستش را زده. با يک زن روابط جنسی داشته. مددکارها پس از بررسی، آن دو را از هم جدا می کنند. زهره رگش را می زند. حالا قرار است به بيمارستان رازی منتقل شود. ۲۱ سالش است. بيشتر عمرش را در بهزيستی و سرای احسان گذرانده است. جوان و زيبا و شاداب است. می خواهد برود بيرون. می گويد: می خوام زندگی کنم. برم مغازه، برم خريد با دوستام، برم پارک، يه کاری کنم بالاخره.. اينجا حوصله ام سر می ره، حوصله ام سر می ره.

پری: خواب ديدم نشستيم دور هم يکی می خنده، يکی گريه می کنه، بعد يه نامه مهر شده بهم دادن. باز که کردم يه عالمه ماهی پريد بيرون.

به ادعای خودش در يک نزاع خانوادگی ضربه خورده بعد از چهار روز در بيمارستان بهزيستی به هوش می آيد. چهار فرزند دارد که دو تای انها آمريکا هستند.

آرزو و زيارت مکه

آرزو ۳۳ سالش است. اما مانند يک پيرزن ۶۰ ساله به نظر می آيد. خواب زياد می بيند. همه مکان های مقدس، از حرم امام حسين در کربلا گرفته تا حرم امام رضا و حضرت معصومه را در خواب زيارت کرده. حتی يک بار در خواب به مکه مشرف شده. برای زن های خانه طلب آمرزش می کند و دعا.

ديگران به او می گويند: آرزو خوابيدی؟ آرزو دعا کن، دست به ضريح بکش از طرف من.

پنج ماه است که به سرای احسان آمده. دو ماه در پارک خوابيده بود. از پدر شهيد شده اش چهار باب مغازه و خانه به جای مانده که او می گويد عمويش بالا کشيده و او را حواله خيابان کرده است. از سه سالگی که پدرش مرده آرزو کلفتی کرده.

می نشينم، می ميرم، می ترسم...

پروين: آتنا دخترمه! احساس می کنم، همش احساس می کنم پيش منه و گريه می کنم. شب خواب ديدم کور شدم، تو خواب به آرزو گفتم دعام کن. يهو چشمامم خوب شد، اما الان يه هفته است چشمام ازش آب مياد. به دکتر گفتم نکنه کور بشم. گفت نه. قطره داد. از بس گريه می کنم برای آتنا. چشم باز کردم شوهرم دادن، برادرم مرد دخترم مريض شد و مرد رفتم سراغ اعتياد. خانوادم سطح بالا هستن .عارشون مياد منو ببرن. می گفتن اعتياد داری. حالا که شش ساله اينجام و ترک کردم نبايد منو ببخشند؟

مهری ۱۸ ساله است بيشترعمرش را در بهزيستی و سرای احسان گذرانده. می گويد: رفتم مددکاری گفتم بذارين برم. شبها يه حالتی بهم دست می ده. نمی خوام اينجا بمونم. خسته شدم. هيچ کاری نمی کنم. گفتم امتحانم کنيد ببينيد کجا می رم. می رم هتل، مسافرخونه، يه جايی ديگه. وای کجا برم! حرف می زنم. اما نمی تونم برم بيرون. بلد نيستم جايی رو. اصلا بيرون نرفتم. فقط مدرسه که می رفتيم با خواهرم از مغازه خوراکی می خريديم. ديگه هيچی.

اکرم چيزی نوشته که برايم می خواند: احساس وانهادگی، رها شده در بيابان، سرسام گرفتگی، حالت روانی حيوان شلی را دارم که نه ميميرد و نه پای شلش را فراموش می کند. هم راه می رود هم به اطرافش احساس دارد اما درونش بيابان است. يادداشت های روزانه ام کو؟ ندارم. چه بلايی به سرم آمده که نقش قير داغ شدم! خانه شلوغ است. اينها چه می خواهند؟ چرا دليلی برای دوری از اينجا ندارم؟ بهار شده. من درآستانه ام يا در انتها يا در ميانه يا حاشيه؟ ( اکرم سيگارش را روشن می کند) چی شد؟ احساس دود شدن. می خواهم به چيزی دست بکشم، غيرعادی است؟ پا به فرار می گذارم غيرعادی است؟ می نشينم، می ميرم، می ترسم...



(عكس از سايت بست پيكچر و تزئيني است)

و خبري از روزنامه صاحب قلم:
خودكشي بازيگر نرگس در هاله ابهام ....
پخش سي‌دي تصاوير شخصي هنرپيشه به احضار و خودكشي كشيد
خودكشي بازيگر نرگس در هاله ابهام
صاحب قلم: خبر خودكشي يكي از بازيگران زن سريال نرگس در حالي مطرح شده كه روز دوشنبه نيروي انتظامي او را براي كسب اطلاع، احضار كرده بود.
شنيده شده به دنبال پخش و توزيع سي‌دي فيلمي از اين بازيگر، او اقدام به خودكشي كرده است. برخي سايت‌ها منتشر كردند كه او در حين بازجويي خودكشي كرده است.
محمد تورنگ، رئيس مركز اطلاع‌رساني نيروي انتظامي تهران بزرگ اين خبر را تكذيب كرده و گفته اين هنرپيشه هم‌اكنون در سلامت كامل است و خبر خودكشي او هنگام بازجويي مأموران صحت ندارد.
اين درحالي است كه فرمانده انتظامي تهران بزرگ اعلام كرده كه از اقدام به خودكشي اين هنرپيشه پس از خارج شدن از دفتر پليس اطلاعي ندارد.
ديروز از سوي منابع غير رسمي اعلام شد، يكي از هنرپيشه‌هاي زن سريال نرگس هنگام تحقيق ماموران اقدام به خودكشي كرده كه بلافاصله به بيمارستاني در شمال تهران منتقل شده است.
مدتي است تصاويري غير اخلاقي منتسب به اين هنرپيشه زن در سايت‌هاي اينترنتي منتشر شده كه وي با تكذيب اين موضوع اعلام كرده است از انتشار دهنده‌هاي آن شكايت مي‌كند.
احمدرضا رادان،‌ فرمانده نيروي انتظامي تهران در پاسخ به پرسش خبرگزاري فارس در مورد دليل احضار هنرپيشه زن سريال نرگس گفت: در پي انتشار تصاويري غيراخلاقي از اين بازيگر، روز دوشنبه ماموران او را احضار و مورد تحقيق قرار دادند كه پس از تمام شدن تحقيقات وي آزاد شد و اخبار منتشر شده در مورد بازداشت وي صحت ندارد.
رادان همچنين خبر اقدام به خودكشي اين زن در حين بازجويي را نيز تكذيب كرد و افزود: در زماني كه وي نزد ماموران بود هيچ اقدامي براي خودكشي انجام نداد ولي در مورد اقدام به خودكشي اين هنرپيشه پس از خارج شدن از دفتر پليس اطلاعي ندارم.
رئيس پليس تهران خاطرنشان كرد: هم‌اكنون پرونده‌اي در اين رابطه در پليس امنيت تهران تشكيل شده و ماموران به دنبال توزيع‌كنندگان سي‌دي‌هاي مربوط به اين پرونده هستند.
رئيس پليس پايتخت در مورد تشديد برخورد با دستفروشان سي‌دي در سطح شهر، تنها جرم محرز اين افراد را دستفروشي دانست و اظهاركرد: تا زماني كه محتواي سي‌دي‌هاي منتشر شده توسط اين افراد مشخص نباشد، نمي‌توان صرفاًَ به دليل فروش سي‌دي با فروشنده برخورد كرد.
سردار احمد رضا رادان با اشاره به پخش تصاوير خصوصي از يكي از بازيگران زن در تهران گفت: در حال حاضر اولويت برخورد انتظامي، دستگيري توزيع كنندگان اين سي‌دي و بررسي هدف آنها از انتشار اين فيلم است.
اين پرونده در حال حاضر از سوي پليس امنيت تهران در حال پيگيري است و تحقيقات جهت دستگيري متهمان ادامه دارد.
در همين حال سردار رادان، به افرادي كه داراي مشاغل خاص بوده و يا به دلايلي چهره آنها براي مردم شناخته شده است، هشدار داد: از قرار دادن تصاوير خصوصي و خانوادگي بر روي حافظه گوشي تلفن همراه خودداري كنند و در غير اين صورت، اين افراد در معرض سوءاستفاده‌هاي مجرمانه هستند.
شنيده شده هنرپيشه خودكشي كرده، بازيگر نقش زهره در سريال نرگس است.




(عكس يك غاز كه عاشق اين قايق شبيه خودش شده)

و از سايت ايران نيوز آخرين خبر در باره خانم زهرا امير ابراهيمي را بخوانيد:

بررسي علمي - فني تصاوير دروغين نسبت داده شده به يك چهره سينمايي با ذكر اين مهم كه نبايد بگذاريم حرمت هنر و هنرمند لگد مال شود
گروه تحقيقاتي «RESCUE SQUAD» : فيلم غيراخلاقي كه گفته مي‌شد يك هنرپيشه در آن حضور دارد، شايعه تصويري است / بايد از هنرپيشه عذرخواهي شود


سرپرست گروه تحقيقاتي «RESCUE SQUAD» در گفت‌وگو با ايرانيوز، تأكيد كرد: «فردي كه در فيلم ديده مي‌شود، شباهت‌هاي فيزيكي خاصي به شخص هنرپيشه واقعي دارد، اما آن‌ها دو نفر هستند.»

گروه تحقيقاتي «RESCUE SQUAD» اعلام كرد فيلم غيراخلاقي كه گفته مي‌شد يك هنرپيشه در آن حضور دارد، شايعه تصويري است و بايد از هنرپيشه عذرخواهي شود.

سرپرست اين گروه تحقيقاتي در گفت‌وگو با ايرانيوز، تأكيد كرد: «فردي كه در فيلم ديده مي‌شود، شباهت‌هاي فيزيكي خاصي به شخص هنرپيشه واقعي دارد، اما آن‌ها دو نفر هستند.»
وي توضيح داد: «در دو هفته اخير به دنبال انتشار فيلمي در يك وب‌سايت، شايعه حضور يك هنرپيشه در فيلمي غيراخلاقي مطرح شد و به دليل عدم وجود منبع موثقي جهت كسب اطلاعات صحيح در اين مورد، شايعات تازه‌ ديگري نيز منتشر شد و با توجه به اهميت موضوع، گروه تحقيقاتي «RESCUE SQUAD» با هدف روشن شدن حقايق به بررسي تصاوير منتشر شده پرداخت.»

فيلم بررسي شده است
اين مقام «RESCUE SQUAD» كه خواست نامش فاش نشود، با بيان اين كه گروه تحقيقاتي مذكور در سال 81 تشكيل شده و تاكنون از طريق بررسي فيلم‌هاي مستند علت‌هاي حوادث غرق شدن دانش‌آموزان دختر در پارك‌شهر تهران و كشته شدن موتورسوار ركوردشكن در پيست استاديوم آزادي را روشن كرده است، درباره موضوع فيلم جنجالي اخير توضيح داد: «سي‌دي منتشر شده محتوي دو فايل تصويري با مدت زمان‌هاي 23 دقيقه و 40 ثانيه، و ديگري 2 دقيقه و 37 ثانيه با فورمت MPEG اما داراي Video Size متفاوت بود. پس از ترميم كيفيت تصاوير در كارگاه تدوين «RESCUE SQUAD»، حدود 85 فريم عكس از فيلم مورد نظر گرفته شد و در اختيار گروه بررسي قرار گرفت.»

سرپرست «RESCUE SQUAD» با اشاره به تشكيل گروهي از صاحبنظران و هنرمندان به منظور بررسي تصاوير، ادامه داد: «روزهاي يكشنبه و دوشنبه (هشتم و نهم آبان‌ماه) به درخواست ايرانيوز فيلم و عكس‌ها براي گروه هنرمندان نمايش داده شد كه پس از بررسي مواردي چون حالت‌هاي مختلف چهره و فرم اعضاي صورت فرد داخل فيلم و مطابقت آن با عكس‌هاي هنرپيشه واقعي، روز گذشته اعلام شد اين دو نفر به يكديگر شباهت‌هاي ظاهري زيادي دارند و در نتيجه حضور هنرپيشه در فيلم، صحت ندارد.»

سرپرست گروه تحقيقاتي «RESCUE SQUAD» با اشاره به اين كه طبق توافقات قبلي نام اعضاي گروه بررسي اعلام نمي‌شود، تصريح كرد: «شباهت بيش از اندازه ميان شخص داخل فيلم و هنرپيشه واقعي، همه را در اشتباه فرو برد به طوري كه وقتي شايعه شده است شخص مشهوري در فيلم حضور دارد، به سختي مي‌توان به بيننده ثابت كرد فردي كه در فيلم مي‌بينيد، آن هنرپيشه نيست. تأثير قدرت شايعه بر ذهن مخاطبان، آن‌ها را وادار به قبول دروغ كرد اما اين در حالي است كه اگر شايعه حضور هنرپيشه مطرح نمي‌شد، هر كسي هنگام تماشاي آن حتي متوجه شباهت اين دو نفر نيز نمي‌شد.»

شايعه‌پراكني ممنوع است
اين مقام با بيان اين كه اكنون شايعه حضور هنرپيشه در فيلم، «غير واقعي» تشخيص داده شده است و نبايد باز هم به آن دامن زده شود، در عين حال انتشار شواهد و مدارك را به دليل رعايت مسايل اخلاقي ضروري ندانست و تأكيد كرد: «نتيجه تحقيقات اين گروه، يك نظريه علمي است و از امروز اگر شخصي بدون شاهد، مدرك يا دليل، بر خلاف اين نظريه ادعايي را منتشر كند، ماجرا از سوي «RESCUE SQUAD» پيگيري خواهد شد و فرد اظهارنظركننده بايد تا آخرين لحظه در مقابل ادعاي خود پاسخگو باشد.»
وي در پايان گفت‌وگو با ايرانيوز، گفت: «با توجه به اين كه عده‌اي با با لذت و علاقه و خيال آسوده هر شايعه‌اي را مي‌پراكنند و افكار جامعه را به بازي مي‌گيرند، از اين پس گروه «RESCUE SQUAD» با شايعه‌پراكني‌ها، به‌خصوص در ارتباط با فيلم اخير برخورد خواهد كرد.»


فرورتيش رضوانيه: علاقه جامعه به ساختن شايعه خطرناك است

مبدع دروغ كج شدن برج‌ميلاد نيز در گفت‌وگو با ايرانيوز، با اشاره به انتشار فيلم جنجالي و تأكيد بر اين كه در جامعه ما سرعت انتشار شايعه، خارق‌العاده است و مردم شايعه را با كمال ميل و نهايت علاقه باور مي‌كنند و آن را با سليقه خودشان مي‌پرورانند، گفت: «تا زماني كه در تلويزيون، سينما و خبرها هيجان وجود ندارد، جامعه احساسات خود را از هر طريقي كه شده تخليه مي‌كند. چنان كه چند سال قبل شاهد بوديم چگونه مردم چرخ‌خياطي‌هاي سينگر را باز كردند و داخل آن به دنبال الماس مي‌گشتند و بانك مركزي مجبور شد اطلاعيه‌اي مبني بر تكذيب اين شايعه منتشر كند.»

طنزي كه توسط مردم شايعه شد
«فرورتيش رضوانيه» با بيان اين كه به علت عدم وجود موضوعات تخيلي و صحنه‌هاي مهيج در فيلم‌ها جامعه هر روز بيشتر از پيش به طراحي يا شنيدن شايعه علاقه‌مند مي‌شود، گفت: «زماني كه در زمستان 81 خبر خنده‌دار و غيرواقعي درباره كج شدن برج‌ميلاد را مي‌نوشتم، هرگز فكر نمي‌كردم كه روزنامه‌ها، وب‌سايت‌هاي خبري و شبكه‌هاي راديو، تلويزيون مطلبي به آن مضحكي! را باور و سپس منتشر كنند. شايعه كج شدن برج‌ميلاد تا حدي در ميان مردم تقويت شد كه يكي از شبكه‌هاي خبري معتبر غرب نيز اين خبر را با جديت اعلام كرد و ماجرا چنان جدي تلقي شد كه دفتر يكي از سازمان‌هاي بين‌المللي مستقر در تهران نيز قصد تشكيل كميته بحران درباره اين موضوع را داشت. به دنبال اين اين رخدادها، يك مطلب طنز به مهم‌ترين شايعه خبري در چند سال اخير تبديل شد. ساكنان اطراف تهران، به تاكسي به اتوبان همت مي‌آمدند تا برج را تماشا كنند و اهالي منطقه گيشا نيز با مركز فوريت‌هاي پليسي 110 تماس مي‌گرفتند و مي‌پرسيدند كه آيا بايد خانه‌هايشان را ترك كنند، يا بمانند. در واقع مردم دوست داشتند اتفاق بزرگي در حال رخ دادن باشد؛ حتي اگر مجبور باشند خانه يا شهرشان را ترك كنند.»

بايد از هنرپيشه عذرخواهي شود
نويسنده كتاب بومرنگ، در گفت‌وگو با ايرانيوز، گفت: «من خودم در نوروز 85 تعدادي شايعه طنز مانند انتشار اسكناس 100 هزار توماني و تبديل شدن ميدان ونك به چهارراه را منتشر كردم اما هيچ‌كدام به كسي توهين نمي‌كرد و به هيچ گروهي نيز آسيب وارد نشد.» «فرورتيش رضوانيه» با انتقاد از عدم رعايت حريم اخلاقي در شايعه حضور هنرپيشه در فيلم جنجالي، تأكيد كرد: «وب‌سايتي كه براي نخستين مرتبه فيلم شايعه را منتشر كرد، امروز كه عدم صحت شايعه ثابت شده است بايد رسما از هنرپيشه و مردم عذرخواهي كند.»




اين مطلب را هم از يك وبلاگ اتفاقي در اينترنت ديدم و به دلم نشست هرچند كه وبلاگ من معمولا اين گونه مطالب را شامل نميشود:
روزي روزگاري پسرك فقيري زندگي مي كرد كه براي گذران زندگي و تامين مخارج تحصيلش دستفروشي مي كرد.از اين خانه به آن خانه ميرفت تا شايد بتواند پولي بدست آورد. روزي متوجه شد كه تنها يك سكه 10 سنتي برايش باقيمانده است و اين درحالي بود كه شديداً احساس گرسنگي مي كرد.تصميم گرفت از خانه اي مقداري غذا تقاضا كند. به طور اتفاقي درب خانه اي را زد.دختر جوان و زيبائي در را باز كرد.پسرك با ديدن چهره زيباي دختر دستپاچه شد و به جاي غذا ، فقط يك ليوان آب درخواست كرد. دختر كه متوجه گرسنگي شديد پسرك شده بود بجاي آب برايش يك ليوان بزرگ شير آورد. پسر با طمانينه و آهستگي شير را سر كشيد و گفت : «چقدر بايد به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چيزي نبايد بپردازي. مادر به ما آموخته كه نيكي، ما به ازائي ندارد.» پسرك گفت: « پس من از صميم قلب از شما سپاسگزاري مي كنم» سالها بعد دختر جوان به شدت بيمار شد.پزشكان محلي از درمان بيماري او اظهار عجز نمودند و او را براي ادامه معالجات به شهر ديگری فرستادند تا در بيمارستاني مجهز ، متخصصين نسبت به درمان او اقدام كنند. دكتر هوارد كلي ، جهت بررسي وضعيت بيمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامي كه متوجه شد بيمارش از چه شهري به آنجا آمده برق عجيبي در چشمانش درخشيد.بلافاصله بلند شد و بسرعت به طرف اطاق بيمار حركت كرد.لباس پزشكي اش را بر تن كرد و براي ديدن مريضش وارد اطاق شد.در اولين نگاه اورا شناخت. سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر براي نجات جان بيمارش اقدام كند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از يك تلاش طولاني عليه بيماري ، پيروزي ازآن دكتر كلي گرديد. آخرين روز بستري شدن زن در بيمارستان بود.به درخواست دكتر هزينه درمان زن جهت تائيد نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چيزي نوشت.آنرا درون پاكتي گذاشت و براي زن ارسال نمود. زن از باز كردن پاكت و ديدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود كه بايد تمام عمر را بدهكار باشد.سرانجام تصميم گرفت و پاكت را باز كرد.چيزي توجه اش را جلب كرد.چند كلمه اي روي قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند:


«بهاي اين صورتحساب قبلاً با يك ليوان شير پرداخت شده است

كليك براي ديدن وبلاگ مذكور بامطالب جالب

و در خبر ها آمده بود كه ام پي همسرش را ترك كرده براي زندگي با يك مرد ديگر:



و چند عكس از دختر هاي ايراني كه از سايت بست پيك انتخاب كردم:









و چند عكس از پارتي ها باز هم از همون سايت:


















از اين هم با عرضه تر ديديد؟



و باز از همون :


















كانال ماهواره اي سيفرا هم در ماهواره هاتبرد به پكيج تي پي اس پيوست.

موفق باشيد.

يواشكي  ||  5:19 PM

Enter your email address below to subscribe to yavashaki!


powered by Bloglet
mohsen's Weekly Survey
are you pleasure?

Current Results
Create a FREE Alxnet Web Poll
نظر در باره يواشكي


اگر عكسها بازنشد روي اين كليك كنيد ويا يك ساعت ديگر مجدد مراجعه كنيد.


نزديكترين دوستان از نظر جغرافيايي به يواشكي


اگر ايميل خود را در جايي كه در انتهاي وبلاگ آمده است وارد كنيد هر بار بروز رساني وبلاگ به اطلاع شما ميرسد.

يك نظر ديگه براي يواشكي!



[Powered by Blogger]براي پيغام روي yahoo masenger روي مربع كليك كنيد.






دوستان:

آرشيو: